ساقیا مستش کن و از او ببر فرزانگی
تا در آغوشش کشم در حالت دیوانگی

رقص دلکش میکنی ای شعله از بس با نسیم
شبروان را چاره کو الا چنین پروانگی

می دود این سو به آن سو هر طرف بیچاره باد
در سر موی تو دارد آرزوی شانگی

با تو من از یک دلی چون جان و تن بودم یکی
ای چو جانم در بدن با تن چرا بیگانگی

ما به دیدار تو از صبح ازل دل داده‌ایم
تا ابد ماییم و ماییم و دراز افسانگی

بس که خوردم خون دل در گوشه عزلت جواد
پخته گشتم عاقبت همچون شراب خانگی

جواد توکلی