صد بار تو را گفته‌ام ای جان نتوان کرد

صد بار تو را گفته‌ام ای جان نتوان کرد.  تا جان ندهی دعوی جانان نتوان کرد

 


صد بار تو را گفته‌ام ای جان نتوان کرد
تا جان ندهی دعوی جانان نتوان کرد

هیهات که ای شادی دل تا تو نیایی 
دردیست در این سینه که درمان نتوان کرد

حرفی است به لبهای من ای عشق که تا حشر 
با هیچ کسی غیر تو عنوان نتوان کرد

آشوب نگاه من و او، لحظه دیدار 
طوفان مهیبی است که پنهان نتوان کرد

یاللعجب ای سلسله مو مشکل ما را
جز در گره زلف تو آسان نتوان کرد

ای با کرجی آمده در پهنه دریا 
اینجا دگر اندیشه طوفان نتوان کرد

بگذار که تا بگذردش چند صباحی
این چله تاک است شتابان نتوان کرد

از سینه برون دوستی آل علی را
تا خون به رگم هست به قران نتوان کرد

جواد توکلی

جواد توکلی

امشب که دادی ساقیا پیمانه در میخانه ام ///جواد توکلی

 

در کار ما ای مدعی گیرم که سنگ انداختی

ای بی صفت چون میکنی با همت مردانه ام

 

ای در گلویت خفته دو صد نغمه داود

به وجود پاک استاد محمد رضا شجریان :

بیهوده مگویید چنین‌اند و چنانند
این بی هنران دشمن صاحب هنرانند

خفاش وشانند که در گردش گردون
خورشید جهانتاب تحمل نتوانند

یارب چه بلا رفت که اعقاب سلیمان
در بند فتادند و رها اهرمنانند

ای پیر خرابات نه تنها تو شکستی 
این طایفه عمریست که حرمت شکنانند

ای ماه که رخسار تو در ابر گرفته
می‌باش که این مدعیان رهگذرانند

ای در گلویت خفته دوصد نغمه‌ی داود
برخیز که رندان جهان دل نگرانند

جواد توکلی

وقتی که مرا هیچ کسی تاب نیاورد

به خط ساعد علیزاده نائینی

بیهوده مجو جُسته ام اینجا خبری نیست


بیهوده مجو جُسته‌ام اینجا خبری نیست
از کوچه‌ی بن‌بست کسی را گذری نیست

درویش تو را شوق چه آورد به این شهر
اینجا همه دیوار و حصار است دری نیست

دیر آمدی ای دست رهاننده که امروز
از مرغ گرفتار بجز مشت پری نیست

ای ساقی گلچهره ز بیداد زمانه
برخیز که جز باده علاج دگری نیست

از ترک قدح وعده‌ی فردای به ما هم
دادند ولیکن سند معتبری نیست

بر محفل عشاق مزن تیر جفا را
اینجا بجز از دست و سر و پا سپری نیست

پرسیدم از احوال جهان پاک دلی گفت
''جز بی‌خبری در همه عالم خبری نیست ''1

ای وعده‌ی امروز تو فردا شده هر روز
فرداست که می‌آیی و از ما اثری نیست

جواد توکلی

1-مصراع از عماد خراسانی

درخت خشکم و امید نوبهارم نیست


درخت خشکم و امید نوبهارم نیست
برو که چشم امیدی به روزگارم نیست

چو پهلوان رکب خورده گوشه میدان
به غیر طعنه حریفی در انتظارم نیست

ز عمر رفته چه حاصل مرور خاطره ها
که غیر خون جگر از تو یادگارم نیست

دو روز مهلت بودن در این سرای دو در
به عشق شک نکنم مهلت دوبارم نیست

تویی چو پرتوخورشید،من چو شبنم صبح
بجز فنای تو گشتن علاج کارم نیست

سفیر عشقم و در ظلمت شبی کوفی
از آن هزار فدایی یکی کنارم نیست

جواد توکلی

از ما چه می گریزی ما را هوای عشق است

از ما چه می گریزی ما را هوای عشق است
آن وعده ماندنی نیست اینجا بقای عشق است

بغضی شکسته داری حرفی نگفته داری
با من بگو که قلبم دردآشنای عشق است

آمد اشارتی کرد رفت و قیامتی کرد
آسان ز دست دادی این ردپای عشق است

تا کی شکسته حالی با عمر احتمالی
این سنگ بی خیالی اول بنای عشق است

در آتش و شراره ققنوس این هزاره
می سوزد و دوباره آتش فزای عشق است

ای دل ببین چه راندی ما را کجا کشاندی
خطی عجیب خواندی کو ماورای عشق است

من کیستم چه دانی در دور سالیانی
گردی ز استخوانی آن هم فدای عشق است

جواد توکلی

یوسف گریخت از هوس و روی پس نکرد


یوسف گریخت از هوس و روی پس نکرد
گلزار عشق دید و تمنای خس نکرد

ای جان فدای همت آن طرفه عاشقی
داغش زدند بس کند این کار، بس نکرد

آزاده باش زین سبب آواز بلبلان
فرقی میان گلشن و کنج قفس نکرد

حرص جهان مزن که چو صیادِ منتظر
رحمی به هیچ طعمه در تیررس نکرد

ای کاروان برو به سلامت سفر بخیر
اینجا یکی رعایت بانگ جرس نکرد

پاینده باد تا به ابد ، خاندان تاک
کاری که کرد دختر رز ، هیچ کس نکرد

جواد توکلی

ساقیا مستش کن و از او ببر فرزانگی

ساقیا مستش کن و از او ببر فرزانگی
تا در آغوشش کشم در حالت دیوانگی

رقص دلکش میکنی ای شعله از بس با نسیم
شبروان را چاره کو الا چنین پروانگی

می دود این سو به آن سو هر طرف بیچاره باد
در سر موی تو دارد آرزوی شانگی

با تو من از یک دلی چون جان و تن بودم یکی
ای چو جانم در بدن با تن چرا بیگانگی

ما به دیدار تو از صبح ازل دل داده‌ایم
تا ابد ماییم و ماییم و دراز افسانگی

بس که خوردم خون دل در گوشه عزلت جواد
پخته گشتم عاقبت همچون شراب خانگی

جواد توکلی

نقدی بر کتاب شاید که تو باشی به قلم نویسنده و پژوهشگر نائینی، ناصر طالبی نژاد

 

هرگونه آفرینش هنری، علاوه بر دانش مرتبط با آن، وابستگی مطلقی نیز به استعداد ذاتی خالق آن دارد؛ به‌عبارت‌دیگر در خصوص شعر اگر کسی واقعاً چیزی برای گفتن دارد، صرف ردیف کردن واژه‌ و قافیه و رعایت عروض نیست و قریحه و طبع (استعداد ذاتی) نیز لازمه اصلی آن است. البته که هیچ استعدادی هم بدون ممارست و آزمون‌وخطاهای طاقت‌فرسا به بار نخواهد نشست و سرچشمه‌اش جوشان نخواهد شد. شاعر و واژه‌ها، محتاج یک بده بستان دائمی هستند؛ به عبارتی هر آفریننده‌ی هنری لزوماً به ابزار کار خودش وابسته است. ازاین‌روست که اگر اثر هنری توسط مخاطب خوب درک شود، باید بپذیریم که خوب هم بیان‌شده است.
نقد کلی و تلگرامی مجموعه شعر (شاید که تو باشی) صرفاً باهدف معرفی این کتاب است؛ مجموعه‌ای روان که حاصل کار (جواد توکلی محمدی) شاعر خوش استعداد هم‌ولایتی است. شکی نیست هنرمند واقعی از هرگونه سخن سالوسانه و یا غیرمنصفانه رنجیده خواهد شد و این در مورد (توکلی) نیز حتماً صدق می‌کند. نگارنده نیز چنین قصدی ندارم. بدیهی است در نقدی سخت‌گیرانه متوجه می‌شویم هنوز پختگی لازم در سروده‌ها به وجود نیامده و یا چکش‌کاری لازم روی ابیات صورت نگرفته و یا حتی ویراستاری خوبی ندارد و یا از دغدغه‌های اجتماعی زمان خودش تهی است. چه کسی است نداند شاعری که علوم ادبی را خواه به معنای سنتی، خواه به معنای امروزی نداند، از جهت خودآگاهی هنری و حتی فنی رشد نخواهد کرد و ای‌بسا در اوج استعداد ذاتی هم تبدیل به هنرمندی (شاعر) فراموش‌شده و یا دولتی شود؛ اما به یاد داشته باشیم رسیدن به این خودآگاهی که اوج توانایی یک هنرمند است در پله‌های اول به‌سادگی میسر نیست. پس با متر و معیار نقد بر یک اثر از شاعری صاحب سبک و ادیبی بزرگ، اثر پیش‌گفته را نمی‌توان و نباید داوری کرد؛ اما در اندازه‌های واقع‌گرایانه شاعر به‌خوبی از پس‌کار برآمده و زبان و بیان شعری و اندیشه روشن را، دو محور اساسی مجموعه عاشقانه – عارفانه (شاید که تو باشی) خویش قرار داده است و گاه حتی مفاهیم را تا مرز شگفت‌آوری بارور ساخته است. “موی سر کردی سفید ای بینوا آماده‌باش – بر سر ویرانه تن برف سنگین آمده “البته که ازاین‌پس سخت‌کوشی و خویشتن‌کاوی راه پیشرفت این شاعر جوان خواهد بود و حسب اینکه شعرای بزرگ ما ادبای بزرگی نیز بوده‌اند، آموختن دائمی نیز سازوکار اصلی شاعر خواهد بود. بی‌تابی شاعر جوان در بیان (عاشقانه عارفانه‌اش) به شکل وجدآوری در بعضی از ابیات خودنمایی می‌کند و چه خوب در مقدمه کتاب “وقتی‌که مرا هیچ‌کسی تاب نیاورد – شعر آمد و در چند غزل مختصرم کرد” را آورده است. همچنین شاعر توانسته اجزای سه‌گانه‌ی هنر یعنی: آفرینش بدیع، مضمون و شکل یا فن سخن را تا حد ممکن هماهنگ کند.”گر زنم چنگی به زلفش می‌زند چنگی به دل – ور نه چنگی ساز تو بی تار زلفش ساز نیست” البته انتخاب سبک کهن غزل شمشیری دوسویه است و امیدوارم انتخابی آگاهانه باشد. در شعر جدید شاعر اندیشه خود را در ظرف زبان عصر خود می‌ریزد و شاید کمی سهل‌تر مقصودش را به مخاطب انتقال می‌دهد، اما شعر کهن یعنی عبور و یا ماندن در دایره وسیع شعرای نامدار که اگر نگویم ناممکن، کاری است بس طاقت‌فرسا؛ و این بدان معنی است که شاعر درعین‌حال که باید نواندیش باشد، نیاز دارد دائم مراقب سبک و گونه اثر هم باشد تا تعابیر، کنایات، صور و استعارات و تشبیهات شاعر که تاروپود زبان شعری اوست در هم نریزد.” چه خوب شد که به دستم جواد واعظ شهر – چو دید شیشه می دست ازسرم برداشت” نوآوری و خلاقیت بی‌تردید در وجود مخاطب رسوب می‌کند، همچنان که مضمون شعر، فن، ترکیب، نوع و موضوع شعر نیز رسالت و پیام شاعر را روشن می‌کند و نقش اجتماعی آن را قوت می‌بخشد و خالق شعر را در ذهن مخاطب ماندگار می‌سازد.”بس که با عشق تو آمیخت به هم جان و تنم – مانده‌ام این تن رنجور تویی یا که منم”به نظر می‌رسد شاعر هم‌ولایتی ما آگاهانه بر بسیاری از اصول فائق آمده و در حد بضاعت، چفت‌وبست‌های آغازین کارش را به‌درستی استوار کرده است. درهرصورت، نگارنده این ورود به هنگام و هنرمندانه را به فال نیک می‌گیرم و امیدوارم (توکلی) این راه سخت و نه صعب را با همه مصائب و مشکلات دنیوی‌اش، همچنان بی‌تاب و مجدانه پیش گیرد و بپاید.

 ناصر طالبی نژاد

25/فروردین /1396