بیهوده مگویید چنین اند و چنانند 
این بی هنران دشمن صاحب هنرانند

خفاش وشانند که در گردش گردون 
خورشید جهانتاب تحمل نتوانند

یارب چه بلا رفت که اعقاب سلیمان 
در بند فتادند و رها اهرمنانند

ای پیر خرابات نه تنها تو شکستی 
این طایفه عمریست که حرمت شکنانند

ای ماه که رخسار تو در ابر گرفته 
می باش که این مدعیان رهگذرانند

ای در گلویت خفته دوصد نغمه‌ی داود 
برخیز که رندان جهان دل نگرانند

جواد توکلی